آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
حوالی عشق
برای عشق
برچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
متبرك باد نام آنكو نبشت:
اشتباه میکنید! من هیچ چیز را خوب نمیفهمم؛ هیچ چیز را به جز عشق. باور میکنید از دیشب تا حالا کلی چشم و ابرو و دماغ و دهن برای پدربزرگتان نقاشی کردهام و هزار جور او را در خیال جان بخشیدهام؟ حالا پوستش هم گرم شده و اینجا پیش من نشسته جایتان خالی داریم چای مخلوط مینوشیم جرعه جرعه، و مدام اشکهای یکدیگر را پاک میکنیم. مردها بلد نیستند اشک زنی را پاک کنند، زرتی او را بغل میکنند و دلداری میدهند اما او این هنر را بلد است. فقط شما یواشکی اسمش را به من بگویید، میخواهم غافلگیرش کنم. . .وقتی دارم برایش اعتراف میکنم که قدر دوستی با او را میدانم باید اسمش را صدا بزنم. برچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
...گفت: «پسر جالبی هستی، خودت میدونی؟» و نوبت من بود که لبخند بزنم، چون زمان زیادی از آخرین باری که کسی مرا پسر خطاب کردهبود میگذشت. من کی مرز بین پسر بودن و مرد شدن را رد کردهبودم؟ هر وقت که بود، این مرز چنان باریک و نامحسوس بود که اصلاً متوجه وجودش نشدهبودم. شاید اگر بهتر توجه کردهبودم، وضعم متفاوت از این بود... اشتها سعید صیرفیزاده برچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
دیگه کلافه ایم از درس و مدرسه! برچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
و آسمان نگاهی که پر از زلالی نیست… برچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
و از جنوب ده ما به شهرتان راهي ست به بيت بيت غزل مي شود قدم زد و رفت و با دو بوسه سفر كرد تا طراوت ده جنون جهان شگفتي ست ؛ عين شهر شما كمي حرارت بالاتر آفتابي سرخ و مي شود كه در اين ده فقط به يك كلمه اگر چه هر شب اين ده هزار شب شده و - اگر كه عشق نباشد جنون هم اينگونه است : - به خواب رفته و ماهي در آن نمي تابد پس اينكه ، روز و شب ما دعا به جان شماست منم كه پاي پياده به شهر آمده ام قسم به آب كه نگذارم از هجوم عطش كه از گليم خودم پا درازتر نكنم… اگر چه خم شده ام زير بار بوسه تو كه تا دوباره پلي از جنون خود بزنم برچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
تا کی باید خیره به در واست میموندمتا کی باید شبا تو تنهایی می خوندمگنام چی بود که اینجوری رفتی ازم دل بریدیندیدی اشکای منو…احساسمو نفهمیدیدنیای منو به آتیش کشوندیرفتیو دیگه پیش من نموندیشکستی عهدتو بازم عزیزم ….مال من نبودیدنیای منو به آتیش کشوندیرفتیو دیگه پیش من نموندیشکستی عهدتو عزیزم ….مال من نبودیحیف ندونستی هیچ کیو جز تو نداشتمغرورمو ندیدی زیر پام گذاشتمرفتی نشد که عشقمو توی دلت جا بذارمنفهمیدی …حیف که نشد بهت بگم دوستت دارمبرچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
ای کاش نفسم بودی ای کاش نفسم بودی حتی نفس آخر ای کاش که عشقت بود تنها هوسی درسر ای کاش که قلب تو از جنس دلم می شد یا ذره ای از عشقت در قلب من کم می شد
کاش کاش می دانست بدون او میمیرم کاش میدانست اگر برود تمام زندگیم با او میرود کاش خدا او را فقط برای من می افرید
اگه یه روز بقض گلوت و فشرد بهت قول نمی دم که می خندونمت ولی می تونم با هات گریه کنم اگه یه روز نخواستی بمونی حتما خبرم کن قول می دم ازت نخوام بمونی ولی ازت می خوام زود برگردی اگه یه روزسراغم و گرفتی و ازم خبری نشد سری بهم بزن احتما لا بهت احتیاج دارم اگه یه روز ترسیدم که از دستت بدم برای دلخشیم بهم بگو تا ابد با منی اگه یه روز رفتی و بر نگشتی بهت قول نمی دم که منتظرت میمونم اما وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بذار در آغوشم بگیر و بگذار گرمی دستت را حس کنم مرا ببوس تا با هر بوسه ات جانی دوباره بگیرم نگا هم کن و التما سم را در چشمانم بخوان بخوان که بودنت را فریاد می ز نند بخوان که بدون تو می میرند بخوان که جز تو کسی را ندارند بخوان که چقدر دو ستت دارند
تا وقتی هستی ماه من نگاه به ماه نمی کنم بودن خود دردی است و دراین آدمستان کثیف نفس کشیدن دردی دیگر و بی حبیب چرخش چرخ گردون را به تما شا نشستن دردی مضا عف برای گریختن از نیستی امیدی باید جست امیدی که هنگام غوطه ور شدن در منجلاب نیستی و بد بختی به نجاتت بیاید . سایه های سیاه بدبختی زندگیم را پوشانده بود و وجود نحیفم در مقابل تمام پلیدیها تنها مانده بودوخود را در مقابل مشکلات و بد بختیها یکه و تنها و بی یاور می دیدم در جاده های مه الود پیش می رفتم کسی نبود دوستش داشته باشم با نفسش با نوازشها یش با محبتش جان بگیرم با وجودش دیگر مغلوب جور زمان نشوم وجسد اما ل و آرزوهایم در زیربدبختیهای زندگی جهنمی ام از هم نپاشد و این غصه ها و بی یاوریم بیش از همه درونم را می فشردند و وجودم را آب و دلم را خون می کردند و بهانه زیستن را از من گرفته بودند …………..اما تو ای قدیسه زمان از ما ورای عقل در من ظهور کردی و با رقه اهو رائیت امید همان بهانه زیستن در میان این جمادات انسان نما را در وجود من زنده کردی پس می ستا یمت و می پر ستمت
ببین امشب باز یاد تو چشم منوترکرده برچسب:, :: :: نويسنده : سمانه جعفری
شبیه عشق می شوم
شبیه دانه های برف، شبیه مجنون شبیه حافظه خاطره ها برف می بارد، مثل تمام آن روزهایی که گذشت
برای فراموش کردن سیاهی، برف می بارد برای دیدن دوباره قهقهه کودکان، برای ما ، برای آدم برفی ها من نگاه می کنم برف زیباست، شبیه قلب مهربان توست این سیاهی ست در انتظار برف باد می آید، چشمانم را به باد داده ام از سمت روشنی به سوی من ، باد می آید عطر تو را برای من می آورد، همزاد نور، سالار سپیدی ها تو که باشی از زیباترین زیباییهای جهان زیبا ترم تو حرف می زنی و من ، به زیبایی زیباترین رویاها می شوم تو باید باشی برای اینکه رنگ عشق باشم، شبیه رویا آینه حتی پاک تر از تو نیست، ای زلال ترین باران زلال تر از اشک این روزهای چشمانم شبیه حرفهای تو ، شبیه شعرهای من ، زندگی شبیه واژه های توست سکوتم را تنها تو می شناسی نازنین سکوت راه چاره است، تنها راه سکوتم که سرشار از گفتنی ها بوده و هست مرا تنها تو می شناسی لبریزم از تشنگی گفتن، سیرابم کن از این واژه ها حرف بزن، به جای من، برای من، تنها تو حرف بزن از همه چیز، من ، تو ، روشنی، ماه ، باران ، خدا ، عشق . برف لبریزم از گفتن ، اما به سکوت خو کرده ام آنچه تحمل سوز است ، من ، تحمل کرده ام، تحمل می کنم تو باش، همین، برای تمام بی زبانیهایم صدا شو حرف بزن، برای من، تنها برای من از هرچه گفتنی ست از تنهایی های من به جای من بخند ، برای من بخند کاش می دانستی وقتی که می خندی از همیشه شادترم از همیشه زیباترم تو که باشی ، تو که می خندی ، هیچ چیز این جهان نمی تواند غمگینم کند دوستت دارم، همین دلتنگ خاطراتم بدرود روح من، بود و نبود من …. صفحه قبل 1 صفحه بعد |
|||
![]() |